مجله ایلیاد

مجله ایلیاد,دانلود فیلم,دانلود آهنگ,دانلود رمان,دانلود نرم افزار,دانلود بازی, متن آهنگ و...

مجله ایلیاد

مجله ایلیاد,دانلود فیلم,دانلود آهنگ,دانلود رمان,دانلود نرم افزار,دانلود بازی, متن آهنگ و...

تاثیر شعر بر حقوق زنان

تاثیر شعر بر حقوق زنان تنها یکی از موضوعاتی است که امروزه در جامعه بررسی می‌شود. اما این موضوع تنها نشان‌دهندهٔ تأثیراتی نیست که شعر بر جامعه دارد. شعر می‌تواند به عنوان یک ابزار قوی برای انتقال احساسات، ارزش‌ها و ایده‌ها به جامعه مورد استفاده قرار گیرد. از این رو، شعر باید با مسئولیت و هوشمندی تولید و توزیع شود تا بتواند به عنوان یک نیروی تغییر و تحول در جامعه عمل کند. همچنین، شعر باید به عنوان یک ابزار برای ترویج همبستگی، تسامح و تعامل فرهنگی مورد استفاده قرار گیرد. شعر باید در جامعه به عنوان یک محصول فرهنگی ارزشمند شناخته شود و به آن احترام گذاشته شود. به این ترتیب، می‌توانیم با ترویج شعر و ادبیات، جامعه را به سوی تحول و پیشرفت هدایت کنیم و به سوی جامعه‌ای پویا و توانمند برای همه اعضای آن پیشبرد.

شاعری نه تنها یک هنر است، بلکه یک ابزار قدرتمند برای تغییر در جامعه است. هنرمندان، به ویژه شاعران، اغلب در جریان مسائل اجتماعی و سیاسی قرار دارند و می‌توانند با استفاده از قدرت کلام و تصویرسازی، افکار و عقاید مردم را تغییر دهند. در این راستا، شاعران می‌توانند تأثیر بسیاری بر حقوق زنان داشته باشند.

از دوران باستان تا به امروز، شاعران به عنوان نمایندگان فرهنگ و اندیشه‌های جامعه، در برابر نگرش‌های تبعیض‌آمیز و نادرست دربارهٔ زنان مبارزه کرده‌اند. آن‌ها با استفاده از زبان شعر، تصویرسازی و تأثیرگذاری بر افکار مردم، به دنبال تغییر در نگرش‌ها و ارزش‌های جامعه هستند. از جمله موضوعاتی که شاعران به آن توجه کرده‌اند، حقوق زنان است.

شاعران با استفاده از قدرت واژگان و تصاویر شعری، می‌توانند به نمایش گذارد که زنان نه تنها انسان‌هایی با ارزش و حقوق مساوی هستند، بلکه قادر به انجام کارهای بزرگ و مهم در جامعه هستند. آن‌ها می‌توانند از موضوعاتی مانند تحصیل، کار، حضور در فضای عمومی و انجام امور سیاسی و اجتماعی توسط زنان، در شعر خود استفاده کنند تا نشان دهند که زنان می‌توانند در هر زمینه‌ای فعالیت کنند و حقوق و توانایی‌های آن‌ها باید به‌طور کامل به ارمغان آید.

علاوه بر این، شاعران می‌توانند با نقد و انتقاد از نگرش‌های نادرست و تبعیض‌آمیز دربارهٔ زنان، تغییر در آن‌ها ایجاد کنند. آن‌ها می‌توانند با استفاده از شعر، به تصویر کشیدن مشکلات و محدودیت‌هایی که زنان با آن‌ها روبرو هستند، افکار مردم را به سمت تغییر مسیر دهند. به عنوان مثال، شاعران می‌توانند دربارهٔ مسائلی مانند تبعیض در حقوق کاری، خشونت علیه زنان، و تحریم و محدودیت‌هایی که بر زنان تحمیل می‌شود، شعر بنویسند و این مسائل را به طور مستقیم و غیرمستقیم در آثار خود مطرح کنند.

در نهایت، شاعران می‌توانند با استفاده از شعر، انگیزه و تحریک کننده بودن خود، زنان را به تغییر و تحول در جامعه ترغیب کنند. آن‌ها می‌توانند با ایجاد امید و انگیزه در زنان، آن‌ها را به سمت تلاش برای کسب حقوق و مواجهه با مسائلی که با آن‌ها روبرو هستند، هدایت کنند.

بنابراین، می‌توان گفت که شاعری تأثیر قابل توجهی بر حقوق زنان دارد. با استفاده از قدرت شعر، شاعران می‌توانند نگرش‌ها و ارزش‌های جامعه را تغییر داده و زنان را به سمت تحقق حقوق و توانایی‌های خود هدایت کنند. بنابراین، شاعری نه تنها یک هنر است، بلکه یک ابزار قدرتمند برای تغییر در جامعه و بهبود حقوق زنان است.

دانلود رمان استاد خلافکار

دانلود رمان استاد خلافکار

دانلود رمان استاد خلافکار

 

خلاصه و دانلود رمان استاد خلافکار

رمان در رابطه با دانشجویی است که در پایین شهر زندگی میکند و قصد دارد… .





بخش هایی از متن رمان استاد خلافکار

چند تقه به در کلاس زدم و وارد شدم.
با ورودم همه ی نگاه ها به سمتم برگشت و رشته ی کلام استاد از دستش در رفت.
فوری شروع به آنالیز صورتش کردم.
چشمای سبز،صورت شش تیغ… خودش بود.امیر کیان فرهمند.

خیلی سریع دست و پام و جمع کردم و در غالب یه دانشجوی سال اولی فرو رفتم و گفتم
می تونم بشینم؟ می دونست قراره امروز یه دانشجوی انتقالی داشته باشه برای همین پرسید : لیلا سماوات؟
سری تکون دادم که گفت
بفرمایید! تشکری کردم و میز اول نشستم. عمدا این کار و کردم تا ریز ریز رفتارش رو زیر نظر بگیرم. مشغول تدریس شد و من فقط نگاهم پی رفتار و نوع حرف زدنش بود. توی کارش مهارت داشت،طوری که هیچ احدی شک نکنه شغل واقعی این استاد چیه! به همین دلیل من برای این مأموریت انتخاب شدم. چون تنها کسی که می تونست نقش مقابل این استاد عوضی هیچی ندار باشه یه بازیگر ماهر مثل خودشه! به محض تموم شدن کلاس از جام بلند شدم و زودتر از بقیه به سمتش رفتم.باید خودم و بهش نشون میدادم باید گزینه ی بعدیش من می بودم. یه دانشجوی به اصطلاح بی کس که خانواده ای نداره.. یه طعمه ی خیلی خوب. با دیدنم لبخند کوتاهی زد و گفت تدریس چطور بود؟
سعی کردم حسابی توی نقشم فرو برم و گفتم
_عالی استاد منتهی من به مبحث و نفهمیدم میشه دوباره برام توضیح بدید؟
سری تکون داد… کم کم کلاس داشت خلوت میشد.
جزوه مو جلوش باز کردم و یه بخشی و نشون دادم.
وقتی خم شد روی میز دستم رو کنار دستش گذاشتم و با خم شدن صورتم رو نزدیکش بردم.

دانلود رمان تدریس عاشقانه

 

دانلود رمان تدریس عاشقانه با لینک مستقیم و فرمت pdf بدون سانسور

رمان تدریس عاشقانه یک رمان عاشقانه و استاد دانشجویی به قلم ترنم میباشد که هم اکنون میتوانید با لینک مستقیم و فرمت pdf بدون سانسور و رایگان برای اندروید و ایفون و کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید. این رمان هم اکنون درحال تایپ بوده و تا آخرین پارت منتشر شده در سایت قرار داده شده است.
دانلود رمان تدریس عاشقانه
 

 

 

بخش هایی از رمان تدریس عاشقانه

دستم و زیر چونم زدم و با لذت به استاد ترم جدید نگاه کردم.
پری سقلمه ای به پهلوم زد و گفت
مثل اینکه حسابی چشم تو گرفته ها…لابد الان داری خیالبافی می کنی.بین این همه کشته مرده تو شانسی نداری رفیق! آهی از سر لذت کشیدم و گفتم یه حسی بهم میگه این دیگه نیمه ی گمشدمه.
خندید و گفت
تو هر روز راجع همه همین حسو داری من که میگم کمتر دنبال نیمه ی گمشدت بگرد.میگم نکنه نیمه ی گمشدت همون فامیل از فرنگ برگشته تون باشه هان؟ با انزجار صورتم و جمع کردم و گفتم خدا نکنه! اه اه… تو نمی‌دونی مامانش…
حرفم با صدای محکم استاد قطع شد
اگه بحث تون واجب تر از درسه تشریف ببرید بیرون. آب دهنم و قورت دادم و گفتم واجب تر که هست استاد. اما ما همینجا راحتیم.
همه خندیدن. از اینکه ضایعه ش کردم حرصش گرفت. سر ماژیک رو بست و گفت
بفرمایید…هر چی تا اینجا تدریس کردم و کنفرانس بدید. در حالی که محو صورت مردونه ش شده بودم مسخ شده گفتم عشق…
باز همه خندیدن. یه تای ابروش بالا پرید و گفت
تدریس عاشقانه نکردم من خانوم….تشریف بیارید کنفرانس درس و بدید. چه قدر احمق بود. نمی‌فهمید من حواسم به درس نه فقط به قد و بالای خود تازه واردش بوده؟ بلند شدم و کوله مو برداشتم گفتم من هیچی نفهمیدم چون حواسم به کلاس نبود. الانم با اجازه میخوام برم.
صورت مردونه ش قرمز شد و گفت
پس بیخیال این واحد بشید چون دیگه حق حضور توی کلاس منو ندارید زیر لب گفتم بهتر مرتیکه ی عقده ای…
چند نفر دورم صدامو شنیدن و ریز خندیدن. آقای استاد هم اخماش شدیدتر شد.
زیر نگاه سنگین همه از کلاس بیرون رفتم!ما رو بگو یه ساعت راجع کی خیالبافی میکردیم. بمیرم بهتره تا اینکه نیمه ی گمشدم تو باشی


کلید انداختم و وارد شدم.با حسرت نگاهی به طبقه ی پایین خونه مون انداختم. تا قبل از اینکه پسر از فرنگ برگشته‌ی عمه بیاد این طبقه تمام و کمال مال من بود حالا حتی تختمم تصاحب پسر عوضیش شده بود.
با خستگی مقنعه‌مو در آوردم. آخ چی میشد اگه روی تخت خودم میخوابیدم؟
اون طوری که آمار داشتم پسر تحفه ی عمه اکثر شبا نمیاد.یا اگرم بیاد آخر وقت بیاد.
با وسوسه ی شیطانی که شدم در طبقه ی پایین و باز کردم و رفتم داخل…
خونه ی عزیزم نمیدونی دلم چه قدر برات تنگ شده بود.
کولر و روشن کردم و به عادت همیشه لباسام و از تنم کندم و پریدم روی تخت و ملافه رو روی خودم کشیدم و از اونجایی که توی فامیل به خرس قطبی معروف بودم بیخیال غم دنیا چشمامو بستم


با حس تکون خوردن تنم غرق خواب گفتم
هممم صدای مردونه ی غریبه ای رو نزدیک به خودم شنیدم اگه دلتون میخواد بیدار شید.
چشمام گرد شد و مثل برق نشستم.با دیدن یه مرد غریبه با بالاتنه‌ی برهنه ی خیس چشمامو بستم و گفتم
کافری تو… حجاب تو رعایت کن صدای حیرت زده‌ی مردونه ش توی گوشم پیچید تو اینجا چیکار میکنی؟
چشمامو باز کردم. اما به جای اون چشمم به سر و وضع خودم افتاد و خشکم زد.
کم کم فهمیدم اوضاع از چه قراره چشمامو بستم و دهنمو باز کردمو جیغ بنفشی کشیدم که خیلی سریع دستشو روی دهنم گذاشت و هلم داد روی تخت و خودشم به سمتم خم شد.
آب روی موهاش روی صورتم ریخت. چشمامو گرد شده بهش انداختم.صورتش یه سانت با صورتم فاصله داشت. چه قدر هم آشنا بود قیافش…
در حالی که زل زده بود به چشمام گفت
دستم و از روی دهنت برمیدارم اما جیغ نزن باشه؟ سر تکون دادم.دستشو از روی دهنم برداشت… خواستم حرفی بزنم که با صدای عصبی بابام رنگ از رخم پرید شما دو تا چه غلطی دارید می کنید؟
با شنیدن صدای خشمگین بابام برق گرفته از روم بلند شد…

رمان ترسناک اتاق کاهگلی

رمان اتاق کاهگلی

اتاق کاهگلی یک رمان ترسناک، عاشقانه و اجتماعی خیلی قشنگ به قلم سروش.م هستش که امروز تصمیم گرفتم بهتون معرفی کنیم. به گفته ی خود نویسنده رمان بر اساس داستان واقعی نوشته شده پس پیشنهاد میکنم به هیچ عنوان از دستش ندید!

 

معرفی و خلاصه رمان اتاق کاهگلی

اتاق کاهگلی یه رمان دوجلدی خیلی قشنگه که میتونید با استفاده از لینک زیر نقد و بررسی اشو بخونین و دانلودش کنید.

رمان اتاق کاهگلی

اتاق کاهگلی یه رمان پر از فضای ترس و دلهره، راز و رمز و حوادث ناگواره. رمانی که به قشنگی هرچی تمامتر میتونه ترس، عشق و خیلی چیزهای دیگه رو براتون به تصویر بکشه. جلد دوم رمان که جن گیری شیدا نامگذاری شده یه داستان متفاوته اما فکر نکنید که اتفاقات دو رمان بهم ربط ندارن یا یکی از اونها بی سر و ته هستش.

رمان جن گیری شیدا

جن گیری شیدا هم یه داستان دلهره اور و وحشتناکه، یه ترس سیاه و کابوسی مهم اما خیلی پیچیده تر و سنگینتر. تو بعضی از قسمت های رمان شاهد بحث های فلسفی و سوالاتی هستیم که هنوز بی جواب موندن و توی داستان مطرح میشن، پس علاوه بر ژانر ترسناک و درامِ جنایی بحث های فلسفی هم به این جلد اضافه شدن. جهت دانلود رمان میتونید از مجله اینترنتی هیلتن هم استفاده کنید.

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر

    دانلود رمان قرعه به نام سه نفر با لینک مستقیم

    دانلود رمان قرعه به نام سه نفر

    رمان قرعه به نام سه نفر یک رمان در سبک عاشقانه، فانتزی به قلم فرشته 27 میباشد. جهت دانلود رمان قرعه به نام سه نفر با فرمت pdf برای گوشی های موبایل اندروید، آیفون، جاوا، کامپیوتر و لپ تاپ با لینک مستقیم و رایگان با مجله اینترنتی هیلتن همراه باشید.

    خلاصه و دانلود رمان قرعه به نام سه نفر

    داستان در رابطه با سه برادر به نام های رادوین، رایان و راشا است که شخصیت‌هایی مثبت و منفی یا به عبارتی حد وسط دارند. وضعیت مالی این سه برادر نسبتا خوب است اما گاهی برای تفریح به دزدی میروند، آن هم دزدی گاو صندوق از شرکت های بزرگ!
    پس از مدتی یکی از وکیل ها به سراغ آنها می آید و میگوید که پدرشان یک ویلا برایشان به ارث گذاشته است، وقتی برای بررسی قضیه به محل ویلا میروند میفهمند که سه خواهر خوشگل نیز به اسم های تانیا، ترلان و تارا نیز ادعای مالکیت این ویلا را دارند. این در صورتی است که نه جعلی صورت گرفته است و نه کسی میخواهد بر سر آن یکی کلاه بگذارد… .

    بخش هایی از متن رمان قرعه به نام سه نفر

    رایان:راشا اون نور المصب رو بنداز رو دستم نه تو چشمم..کورم
    کردی..
    راشا سریع نور چراغ قوه را روی دست رایان انداخت ..خیلی ماهرانه
    سعی داشت در گاوصندوق را باز کند..
    رادوین:زود باشید دیگه..گاوصندوق بانک مرکزی که نیست..د یاال..
    توی درگاه اتاق ایستاده بود و از همانجا بیرون را می پایید..
    رایان با حرص گفت :من بچه زرنگم یا تو رادوین؟..د یه ذره صبر داشته
    براد ر من..خم رنگ رزی که نیست..وقت می خواد.. باش
    راشا :اره راست میگه ..وقت می خواد..ولی رایان جان..داداشه
    من..اینطور که تو فس فس می کنی باید به فکر باز کردم قفل در زندان
    باشی نه گاوصندوق..
    همان موقع صدای تیک در گاو صندوق مژده ی باز شدنش را داد..هر 3
    از سر رضایت لبخند زدند..
    از بیرون صدای پا شنیدند..
    نگاهی به هم انداختند..خشکشان زده بود..تازه مغزشان به کار افتاد و
    حاال دنبال سوراخی می گشتند که درش مخفی شوند..وقتی 10, 20
    بار به هم خوردند ..رادوین خزید زیر میز و بقیه هم به دنبالش..
    همزمان در اتاق باز شد..نور چراغ قوه فضا را روشن کرد..صدای قدم
    هایی ارام توی اتاق پیچید..
    راشا اهسته گفت :اوه اوه بچه ها این یارو مشکوکه..چراغ قوه
    دستشه..
    رایان :خب باشه..کجاش مشکوکه؟..
    رادوین:راشا راست میگه..می تونست المپ رو روشن کنه ولی چرا
    چراغ قوه؟..
    هر سه سکوت کردند..

دانلود جلد چهارم رمان هیچ کسان

رمان هیچکسان جلد چهارم: ریونیز جلد چهارم مجموعه رمان هیچکسان میباشد که نشاط (Sober) به تازگی شروع به نوشتن آن کرده است. این رمان در ادامه‌ی قسمت های قبل نوشته شده است. یک رمان ترسناک و فانتزی در چهار جلد که هم اکنون میتوانید تمامی این رمان هارا از مجله‌ اینترنتی هیلتن دریافت کنید. جهت دانلود رمان هیچکسان با فرمت pdf و لینک مستقیم، بدون سانسور و رایگان به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان هیچکسان جلد چهارم: ریونیز

 

بهراد مدتی است جنگیری را کاملا کنار گذاشته است و بعد از فارغ التحصیلی وارد شغل وکالت شده است. مدت ها بعد بدون علت خاصی با اتفاقات عجیب و غریبی روبرو میشود. بالاخره او میفهمد که این اتفاقات به این دلیل است که جنی به نام ریونیز میخواهد با او ارتباط برقرار کند. ریونیز به بهراد میگوید که هاموس تمام مدت به او دروغ گفته است و… .

 

دانلود تمامی جلد های رمان هیچ کسان

مجموعه هیچکسان، یک رمان سه جلدی به قلم نشاط (Sober) میباشد که در سبک فانتزی، ترسناک نوشته شده است. شما میتوانید این مجموعه را با مراجعه به مجله اینترنتی هیلتن با لینک مستقیم و فرمت PDF برای اندروید و ایفون و کامپیوتر و لپ تاپ با لینک مستقیم و بدون سانسور دریافت کنید.

 

جهت دانلود رمان هیچکسان جلد اول و دوم و سوم از لینک های زیر استفاده کنید.

 

دانلود رمان هیچکسان جلد اول

دانلود رمان هیچکسان جلد دوم

دانلود رمان هیچکسان جلد سوم

دانلود رمان دالان بهشت

خلاصه و دانلود رمان دالان بهشت

داستان دختر و پسر جوانی است که به دلیل زیاده خواهی های دختر از یکدیگر جدا میشوند. پس از اینکه پسر داستان برای خود زندگی جداگانه تشکیل میدهد و دختر در تنهایی خود میماند، متوجه اشتباهاتش میشود و پس از ماجرهای زیادی باز به یکدیگر میرسند اما… .

دالان بهشت پس از بامداد خمار و چراغ هارا من خاموش میکنم سومین رمان پرفروش ایرانی است.

 

هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان دالان بهشت با فرمت pdf و لینک مستقیم رایگان برای گوشی اندروید و ایفون و کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.


دانلود رمان شیطان یا فرشته

رمان شیطان یا فرشته یک رمان زیبا میباشد.هم اکنون میتوانید برای دانلود رمان با فرمت PDF و لینک مستقیم رایگان برای گوشی موبایل اندروید, ایفون, کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

خلاصه و دانلود رمان شیطان یا فرشته

این رمان در رابطه با نفرت یک شخص به فردی دیگر می پردازد و در ادامه زندگی اش این نفرت جای خود را عشق میدهد.

 

دانلود رمان پسر حاجی

رمان پسر حاجی یک رمان عاشقانه و مذهبی به قلم پریا قاسمی میباشد. شما میتوانید جهت دانلود رمان پسر حاجی با لینک مستقیم و فرمت pdf به صورت رایگان از وبسایت هیلتن استفاده کنید.

خلاصه و دانلود رمان پسر حاجی

داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی میشود و راهی جز ریاکاری را نمیتواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته وارد سیاه چاله ای از مشکلات میشود و… .

 

دانلود رمان آبنبات چوبی

رمان آبنبات چوبی سبک رمان رئال بر مبنای یک اتفاق واقعی نوشته شده است.نویسنده رمان میگوید این رمان را به افراد زیر بیست سال پیشنهاد نمیکنم. این رمان دارای پایان باز است چن داستان از روی واقعیت است. جهت دانلود رمان با فرمت pdf رایگان با لینک مستقیم و بدون سانسور از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان آبنبات چوبی

رمان آبنبات چوبی روایتگر داستانی واقعی در رابطه با دختری است که به دلیل فقر به عقد مردی ظاهرا جنتل من در می‌آید غافل از اینکه رامین تمایلات سادیسمی دارد و این رابطه پر از درد و سختی برای مونا خواهد بود.

 

بخش هایی از متن رمان آبنبات چوبی

مونا زن جوان مطلقه و زیبایی است که با مرد جوانی به نام رامین که تاجر پارچه است آشنا شده، صیغه ی او می شود و با هم قول و قرار می گذارند که رامین در ازای هم خوابی با مونا مخارجش را تامین کند. همه چیز در ابتدا ساده به نظر می رسد، اما بعد از اولین هم خوابی، مونا متوجه می شود که رامین تمایلات سادیسمی دارد. گویا برای مونا دیر شده تا این رابطه را به اتمام برساند و مجبور است آنرا ادامه دهد.…

دانلود رمان چال گونه

رمان چال گونه یک رمان عاشقانه طنز بسیار زیبا میباشد.هم اکنون میتوانید برای دانلود رمان با فرمت PDF و لینک رایگان مستقیم برای گوشی موبایل اندروید, ایفون, کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان چال گونه

داستان رمان در رابطه با دختری به اسم بهار که بسیار مقاوم, شیطان, و جذاب میباشد است.دست روزگار زندگی بهار را با زندگی پسری به اسم آرمین گره میزند…

 

بخش هایی از متن رمان چال گونه

خوابِ خواب بودم که ناگهان یک ماساژور داخل اومد ؛ از همون دورا دور برام دست تکون داد .
به به خدا از خانومی کمش نکنه ؛ بالا سرم اومد که ناگهان تخت شروع به لرزیدن کرد .
ایول دستگاهش رو حتما روشن کرده ؛ وایستا وایستا من که خوابم، بابا دم خودم جیز . نگاه کن کیفیت خواب فول اچ دی .
ای بابا جنبه ی تعریف هم نداره ، دستگاهش خاموش شد؛ ناگهان دوباره روشن کرد .
صبر کن ببینم ، خاک برسرم گوشیم رو سایلنته داره زنگ می خوره .
من چه جوری تخصص گرفتم با این وضعم الله و اعلم .
جواب دادم .
– هو…م
صدای جیغ و ویغ شیدا تو گوشم پیچید .
چرا جواب نمی دی ؟ الهی گره کفنت و پاپیونی ببندم . یک نیم نگاه به ساعت کردم ؛ او…و ساعت ?:??صبح هست . +احیانا ملت ساعت ?:??صبح ، به جز تخت جای دیگه ای هم هستن ؟ معلومه که هستند ، داماد دکتر سیدی رو می خوان اتاق عمل ببرند .
+خب ببرن به من چه، می خوای برای سلامتیش ختم قرآن بزارم .
منگول تو باید بالا سر عملش باشی . دستی تو سرم کوبوندم ؛ البته با این کار، گوشیم رو تخت افتاد . نفهمیدم چطور قطع کردم؛ سر سری یک مانتو شلوار پوشیدم و مقنعه ام رو هم سرم کردم و گوشی و سویچ روبرداشتم و حرکت کردم . از اتاقم بیرون اومدم ؛ پله ها رو دو تا یکی پایین اومدم که شاتالاق به یک چیز به شدت محکم خوردم . +ای تو روح عمت ، ما که اینجا ستون نداشتیم . سپهر خواهری ستون ندارین داداش دارین که . مریضات حالشون بد شده ؟
+برادر من ، اصول دین می پرسی ها ! خوب معلومه دیگه، پ ن پ تلق تلق دارم سرزده میرم ذوق زده شن؛ به بابا هم بگو که رفتم.

 

دانلود رمان صیغه ی خان

صیغه ی خان یک رمان در سبک ارباب رعیتی به قلم الف ب میباشد که هر شب در کانال تلگرام منتشر میشود. هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان صیغه ی خان با فرمت pdf بدون سانسور و لینک مستقیم رایگان از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان صیغه ی خان

داستان در رابطه با دختری روستایی به نام شاناز میباشد که مورد آزار و اذیت هایی از طرف پسر خان روستا، ورنا خان قرار میگیرد و پس از مدتی…

 

بخش هایی از متن رمان

“شاناز”
دستم رو محکم گرفت و کوبوندم به درخت. سرش رو که به طرف صورتم آورد، از بوی بد دهنش تقریبا نفس کشیدن رو فراموش کردم.
به سرفه افتادم. با صدای کریهش، زمزمه وار توی گوشم نجوا کرد:
-ننه بابات بهت یاد ندادن این وقت روز توی جاهای خلوت پرسه نزنی؟
با صدایی لرزون از ترس لب زدم:
-ورناخان بزارید من برم توروخدا اگر کسی ببینه…
قبل از اینکه فرصتی برای پایان دادن حرفم داشته باشم، سیلی محکمی به صورتپ کوبیده شد.
من توی چنگ ورنا گیر افتاده بودم. پسر لااوبالی خان روستا..
شاید ورنا بزرگ ترین کابوس هر دختر توی روستا بود؛ نمی دونستم باید چیکار کنم، ذهنم اون لحظات توان تصمیم گیری و شاید کشیدن نقشه ی فرار رو نداشت.
مهم تر از همه، توی جنگل و طرفای رودخونه، ساعت ۷ شب پرنده هم پر نمی زد؛ چه برسه به آدم!
روسریم رو از سرم باز کرد و دور دهنم بستش.
با ناامیدی تمام، شروع به جیغ زدن کردن. اما جیغ های پی در پیم، تقریبا با وجود روسری روی دهنم، خنثی و بی اثر می شد.
انگشت اشاره اش رو به نشانه ی سکوت بالا آورد و با لحنی کشیده و آروم گفت:
-صدات دربیاد همین جا چالت میکنم
ضربه ی محکمی به پهلوم زد که با عجز و درد روی زمین افتادم.
اومد و روی شکمم نشست. چشمام از فرط ترس درشت شده بود. چیکار میخواست بکنه؟ سعی داشتم با دست هام پسش بزنم اما موفق نبودم.
دستش رو نوازش وار از روی گونه ام به پایین سوق داد تا به یقه ام رسید. خواستم بازم جیغ بکشم که این بار دستش رو روی دهنم گذاشت و با خشم بهم خیره شد و غرید:
-دهنتو ببند
تمام مدت متوجه ی حال خراب و مستیش بودم، اما نمی دونستم تا این حده که بخواد اینجور فکرها به سرش بزنه!
یقه ام رو پایین کشید و دست سردش رو روی سینه ام گذاشت؛ میون جیغ های پی در پی و شاید بی جونم، اشکام به پهنای صورتم ریخته می شد.
حس می کردم عاجزانه، هیچ راه فراری ندارم!

 

دانلود رمان خانزاده دلربا pdf

رمان خانزاده دلربا یک رمان عاشقانه بسیار زیبا میباشد که هرشب در کانال تلگرام منتشر میشود. اسم نویسنده رمان خانزاده دلربا مشخص نیست. شما میتوانید جهت دانلود رمان خانزاده دلربا با لینک مستقیم و فرمت pdf رایگان بدون سانسور از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان خانزاده دلربا

خلاصه ای از رمان خانزاده دلربا منتشر نشده است.

 

بخش هایی از متن رمان خانزاده دلربا

دستامو از سقف بسته و مثل یک شیء بی ارزش ارزیابیم میکنه یه شلاق تو دستشه که مدام باهاش بهم ضربه میزنه:
-حقیری! کثیفی! دختره دهاتی!

با نفرت نگاهش میکنم که سرشو میاره جلو چشای سرد و مغرورشو با وقیحانه میخ نگاهم میکنه:

-بهت اجازه دادم نگاهم کنی؟

و ضربه محکم شلاق روی تنم میشینه و جیغ میزنم! میخنده مثل دیوونه ها! خنده اش عصبیه!

میره پشتم می ایسته و لباسمو جر میده یهو سردی چاقو رو روی کمرم حس میکنم! تمام وجودم به لرزه در میاد و می نالم:

-داری چیکار میکنی؟!

بی رحمانه چاقو رو درست جایی میکشه که با شلاق زخم کرده. جیغی از ته دل میزنم که چاقو رو میندازه زمین و و دستمال سفید شب زفافمون رو برمیداره:
-اونا خون بکارتتو میخوان ولی من فقط بهشون خون میدم!

درحالی که از درد کمرم هق هق میکنم شروع میکنم به فحش دادنش. خاتون می گفت شب زفاف درد داره ولی من نمی دونستم اینطوری!

در حجله رو باز میکنه و دستمال رو پرت میکنه سمت جمعیت و صدای کل زن ها و شادی میاد.

مهمونی ادامه پیدا میکنه و من با لباس حجله ام از درد به خودم می پیچم! فکر می کردم وقتی عروس خان زاده میشم زندگی شاهانه ای در انتظارمه ولی این وحشی بازیا رو نمیدونستم.

صدای پاهاشو که نزدیک میشه می شنوم. خم میشه و چاقوی آغشته به خونم رو برمیداره و جلوی صورتم تکون میده:

-اممم کجا بودیم؟!

و با لحنش ترسناکی ادامه میده:

-پوست صورت دختر ١٣ساله باید مثل پوست بچه ٢ماهه صاف و لطیف باشه، نه؟ خوب نمیشه خط خطیش کنم؟! هوم؟

چشام بیش از اندازه گشاد میشه و اون چاقو رو نزدیک صورتم میکنه. جیغ میزنم:

-نه تورو خدا… نه …کمک…کمک… یکی به دادم برسه!

پهنای چاقو رو به صورتم میکشه. انگار داره از این کارش لذت میبره! با لبخند میگه:
-بترس! زن باید از شوهرش بترسه!

بعد خودشو مشغول فکر کردن نشون میده:

-اوه! تو هنوز زنم نشدی نه؟!! انقدر کثیف و چندش به نظر میرسی که دلم نمیاد نزدیکت شم! باید اینجا بمونی! مثل یه تیکه آشغال! چه باحال! آشغال! اسم تو چیه؟!

هق هق کردم که با چاقو ضربه ای به گونم زد:
-اسمت چیه؟

با گریه گفتم:
-نارین!

تیزی چاقو رو روی گونه ام فشرد:
-بگو آشغال!

سعی کردم سرمو عقب بکشم ولی چاقو رو بیشتر فشرد:
-اسمت چیه؟

تن و بدنم از ترس میلرزید وحشت زده سردی چاقو ته دلم رو خالی میکرد.

فقط سیزده سالمه و بی پناهی رو با تمام وجودم حس میکنم. تند تند میگم:
-آشغال… اسمم آشغاله…

چاقو رو بالا میبره با وحشت چشامو میبندم که با یه حرکت طناب بالا سرمو میبره. محکم روی زمین میفتم طوری که سرم جلوی پاهاشه!

چونه ام درد میگیره. از درد ناله خفیفی میکنم که فریاد میزنه:
-بلند شو!

بلند میشم که کمرم از درد تیر میکشه. هنوز جای زخم چاقو می سوزه. به زور می ایستم با خشم بهم نگاه میکنه:

-یه آشغال ١٣ساله نمیتونه زن من باشه، این رو فهمیدی؟!!

فکم میلرزه و با ترس تو خودم جمع میشم که فریادش منو از جا میپرونه:

-فهمیدی؟!!

تند تند سرمو تکون میدم که با پوزخند و تحقیر سرتاپامو برانداز میکنه:

-این خراب شده رو مرتب کن و رو تخت منتظرم بمون.

 

دانلود رمان ارباب سنگی

رمان ارباب سنگی یک رمان عاشقانه و فانتزی میباشد.هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان با فرمت PDF و لینک مستقیم رایگان برای گوشی موبایل, ایفون, کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان ارباب سنگی

رمان ارباب سنگی از رمان های محبوب سبک ارباب رعیتی میباشد

 

بخش هایی از متن رمان ارباب سنگی

ارباب سری تکون دادو من نفس حبس شده امو با آسایش فرستاد بیرون.
شاممو بده! سری تکون دادم و اول سوپ ارباب رو گرفتم سمتش و گفتم: بفرمایید
با شیطنت دهنشو باز کرد و با ابرو اشاره به غذا کرد
یعنی چی؟ من غذا رو بزارم دهن ارباب!
ارباب دهنشو بستو گفت:
فکم شکست بده دیگه! لب گزیدمو قاشق سوپ رو دادم به ارباب اونم همینطوری خیره بهم نگاه میکرد، از نگاه های خیره اش هول شده بودم و دستام داشت میلرزید کاش میشد بهش گفت تروخدا اینطوری نگاه نکن! اما اون همچنان با چشماش فقط منو نگاه میکرد قاشق بعدی رو که خواستم ببرم سمت دهن ارباب لرزش دستم بیشتر شدو سوپ ریخت روی پیرهن ارباب هول کرده قاشقو گذاشتم توی بشقابو گفتم: وای…وای بب‌‌‌…ببخشید ارباب
من نم…
+مهم نیست از کمدم یه لباس برام بیار
سری تکون دادمو با “چشم” که زیرلب گفتم رفتم سمت کمد ارباب
وای چقددررر لباس داشت!
نمیدونم چقدر محو لباس های شیک ومختلف ارباب شده بودم که با داد ارباب به خودم اومدم:
چیشد پَ؟ سرمو بردم توی کمد ارباب و بعداز پیدا کردن تیشرت گفتم: پیداش کردم
همینطوری که سرم پایین بودو داشتم لباسو توی دستم صافش میکردم گفتم:
بفرما… با دیدن بالاتنه‌ی لخت ارباب گوشام داغ شدن، چقدر بدنش عضله ای بود!! سرمو انداختم پایین ولباسو گرفتم سمت ارباب، ارباب خندید و چیزی زیرلب گفت که متوجه نشدم خدا خدا میکردم ارباب بزاره برم، چون مامان میگه تا الان کجا بودم، انگار اونم فکرم خوند چون روکرد بهمو گفت: میتونی بری.
شامو هم ببر.
+چیزی نخوردید که!
_اشتها ندارم
دراز کشید روی تخت و دوباره ساعد دستشو گذاشت روی پیشونیشو چشماشو بست،
سینی رو برداشتمو رفتم پایین…
چقدر خسته بود! خان هم نتونست سراز کارای ارباب دربیاره،با،بابا ومامان رفتیم اتاقمون و بعداز تعویض لباسام روی تخت ولو شدمو چشمامو گذاشتم روی همو طولی نکشید که خوابم برد.